فارسی یازدهم-

درس 4 فارسی یازدهم

.: ((

فارسی یازدهم. درس 4 فارسی یازدهم

سلام یک افسانه واسه درس آزاد هر کس داره بفرسته ممنون 🙏

جواب ها

جواب معرکه

امیر اهم

فارسی یازدهم

خوب، من یک افسانه کوتاه برای شما می‌نویسم. این افسانه در مورد یک پادشاه جوان و شجاع به نام اردشیر است که با یک اژدهای بزرگ مبارزه می‌کند. این افسانه را خودم ساخته‌ام و از هیچ منبعی استفاده نکرده‌ام. امیدوارم از آن لذت ببرید. افسانه اردشیر و اژدها در گذشته‌ای دور، در سرزمینی به نام ایران، یک پادشاه جوان و شجاع به نام اردشیر حکمرانی می‌کرد. او عادل و دلسوز بود و مردمش او را دوست داشتند. اما یک روز، خبری شوم به گوش او رسید. یک اژدهای بزرگ و ترسناک از کوه‌های دور آمده بود و روستاها و شهرها را آتش زده بود. این اژدها هیچ کس را در برابر خود قرار نمی‌داد و همه چیز را نابود می‌کرد. مردم از وحشت فریاد می‌زدند و به کمک پادشاه فراخوانده می‌شدند. اردشیر بلافاصله تصمیم گرفت که به مبارزه با این اژدها برود. او گفت: 'من نمی‌توانم ببینم که مردمم رنج بکشند و سرزمینم ویران شود. من باید این اژدها را شکست دهم و صلح و آرامش را به ایران بازگردانم.' او بهترین اسب و شمشیر خود را برداشت و با چند تن از سردارانش به سمت کوه‌ها رفت. او می‌خواست این اژدها را در لانه‌اش پیدا کند و با آن رو به رو شود. بعد از چند روز سفر، اردشیر و یارانش به محلی رسیدند که از آثار آتش‌سوزی و خرابی پر بود. اینجا نشانه‌ای از زندگی نبود و همه چیز سیاه و سوخته بود. اردشیر گفت: 'این باید جایی باشد که اژدها زندگی می‌کند. بیایید با احتیاط پیش برویم و مراقب باشیم.' او و یارانش به آرامی به سمت یک تپه بلند حرکت کردند که در آن یک سوراخ عظیم و تاریک دیده می‌شد. این سوراخ ورودی لانه اژدها بود. اردشیر به یارانش گفت: 'من تنها به درون می‌روم و با اژدها مبارزه می‌کنم. شما در اینجا منتظر من بمانید و اگر من برنگردم، بدانید که من شهید شده‌ام و به خاطر ایران جان داده‌ام.' یارانش از شجاعت او تحسین کردند و او را برای مبارزه با اژدها دعا کردند. اردشیر با شمشیر در دست وارد سوراخ شد و به سمت لانه اژدها پیش رفت. او در تاریکی راه یافت و صدای خر و پف اژدها را شنید. او به آن صدا نزدیک شد و در نهایت چشم به چشم اژدها قرار گرفت. این اژدها بزرگترین و ترسناک‌ترین موجودی بود که اردشیر تا به حال دیده بود. این اژدها یک سر و چهار دست و پا داشت و بدنش از پوست‌های سخت و تیز پوشیده بود. دهان و بینی او آتش می‌توانست بیرون بفرستد و چشمانش قرمز و خونین بود. این اژدها هنگامی که اردشیر را دید، از خواب بیدار شد و با خشم فریاد زد. او گفت: 'چه جسوری به لانه من آمده‌ای؟ تو کیستی و چه می‌خواهی؟' اردشیر با صدای بلند و رسا گفت: 'من اردشیر، پادشاه ایران هستم. من اینجا آمده‌ام تا تو را شکست دهم و از مردمم انتقام بگیرم. تو اژدهای بی‌رحم و ظالمی هستی که بی‌دلیل سرزمینم را آتش زده‌ای و مردمم را کشته‌ای. من نمی‌گذارم که تو بیشتر از این آسیب برسانی و باید تو را از بین ببرم.' این اژدها از جواب اردشیر خندید و گفت: 'تو پادشاه ایران هستی؟ چه بامزه! من از تو و مردمت ترسیده نیستم. من اژدهای قدرتمند و بی‌همتایی هستم که هیچ کس نمی‌تواند با من رقابت کند. من هر جا که بخواهم می‌روم و هر چه که بخواهم می‌کنم. تو فقط یک انسان کوچک و ضعیف هستی که نمی‌توانی با من مقابله کنی. برو از اینجا قبل از اینکه من تو را بخورم و استخوان‌هایت را بشکنم.' اردشیر از تهدید این اژدها ترسیده نشد و گفت: 'تو می‌توانی هر چه که بخواهی بگویی، اما من از تو عقب نخواهم نشست. من برای ایران و مردمم می‌جنگم و تا آتا آخرین نفس می‌جنگم.' اردشیر با شمشیر خود به اژدها حمله کرد و یک ضربه قوی به گردن ا

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت